- داوری داشتن (پَ اِ تَ دَ)
نزاع و مرافعه و دعوی داشتن:
چو دارد کسی با کسی داوری
نیابد بداد از کسی یاوری.
اسدی.
- داوری نداشتن، بر سر نزاع نبودن:
ندارد کسی با تو زین داوری
ز تخم پراکنده خود بر خوری.
فردوسی.
، دادخواهی. ترافع. تظلم:
لاله ساغرگیر ونرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم.
حافظ
چو دارد کسی با کسی داوری
نیابد بداد از کسی یاوری.
اسدی.
- داوری نداشتن، بر سر نزاع نبودن:
ندارد کسی با تو زین داوری
ز تخم پراکنده خود بر خوری.
فردوسی.
، دادخواهی. ترافع. تظلم:
لاله ساغرگیر ونرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم.
حافظ
